دل ربود از من و در دست از جهان ملک خاتون غزل 815

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

دل ربود از من و در دست بلا افکندش

1 دل ربود از من و در دست بلا افکندش در غم هجر خدا را که چنین مپسندش

2 نه ز قیدش برهاند نه مرادش بدهد حیف باشد دل بیچاره چنین در بندش

3 زان فروشد دل بیچاره به کوی غم دوست که نباشد به جهان هیچکسی مانندش

4 گویم ای دل بنشین گرد بلا بیش مگرد دل دیوانه ی ما سود ندارد پندش

5 نام و ننگ و تن و جان در سر کارش کردم گشت بدنام ملامت بکنم تا چندش

6 ترک عشقت نکند این دل سرگشته مگر مهر رویت ز ازل در دل و جان آکندش

7 دل همی خواست که سیری بکند گرد جهان لیک زنجیر سر زلف تو شد پابندش

8 از دو عالم بجز از نام تو یادش نبود بار دیگر ز غمت گر به جهان آرندش

9 خبرت هست نگارا که جهان از غم تو آتشی از رخ تو در دل و جان افکندش

عکس نوشته
کامنت
comment