1 مفتئی را دید آن پرهیزگار بر در سلطان نشسته روز بار
2 فتوئی پرسید ازو مرد حلیم گفت این چه جای فتویست ای سلیم
3 مرد گفتش بر در شاه و امیر هم چه جای مفتیانست ای خرده گیر
1 روز و شب چون غافلی از روز و شب کی کنی از سر روز و شب طرب
2 روی او چون پرتو افکند اینت روز زلف او چون سایه انداخت اینت شب
1 پی آن گیر کاین ره پیش بردست که راه عشق پی بردن نه خردست
2 عدو جان خویش و خصم تن گشت در اول گام هرک این ره سپردست
1 چون ز مرغ سحر فغان برخاست ناله از طاق آسمان برخاست
2 صبح چون دردمید از پس کوه آتشی از همه جهان برخاست
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند