-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دید چون قاسم عروس از دوریش انکار دارد گفت حق داری جدایی محنت بسیار دارد
2 چاره در صبر است هر چندت که غم ناچار دارد عاشقی کو بزم دل را خالی از اغیار دارد
3 منشی غم در سیهروزی نوشت انجام ما را کرده به هر ما ذبیحان چون منا کرب و بلا را
4 سر به سر باید هدف شد طعنه تیر بلا را گفتمش تیر فراغت از جگر بگذشت ما را
5 رفتم از کویت به چشم خونفشان دل پر ز حسرت از تو و یار و دیار خود نمودم ترک الفت
6 ساقی دوران نموده ساغر پردرد و نقمت گفتمش یا بار محنت بر دلم نه یا محبت
7 از شکست کار خود در دل الم بسیار دارم فرصتی کو تا غمدل در برت اظهار دارم
8 دامن بخت ار به چنگ افتاد با وی کار دارم شکوه گر دارم ز دل دارم نه از دلدار دارم
9 دست و پا از خون خود در جنگ کردن رنگ خوشتر چنگ بر تار دل عاشق زدن از چنگ خوشتر
10 گفت با وی نوعروس! به قاسم شیرین شمایل بر وصال حوریان گویا دلت گردیده مایل
11 رفتی و داغ فراقت تا قیامت ماند در دل تیغ ابروی تو بحث کفر و دین را کرده باطل
12 گفت قاسم آه و افغانت ز کف دل میرباید از دو چشمم جوی خون مانند جیحون میگشاید
13 صبر کن جانا قیامت هر چه دیر آید بیاید درس عشق آموختن (صامت) ز هر مرغی نیاید