ای دیده بشنو گفت من نظاره آن رو مکن از جامی غزل 760

ای دیده بشنو گفت من نظاره آن رو مکن

1 ای دیده بشنو گفت من نظاره آن رو مکن من خو به هجران کرده ام دیگر مرا بدخو مکن

2 ای کز پی نظاره ره بر کوی آن مه می کنی یا ترک دین و دل بگو یا خود گذر زانسو مکن

3 رویش ببین ای باغبان شرمی بدار از روی خود پیش چنان رو بیش ازین وصف گل خودرو مکن

4 ای بسته دل در نیکوان با طعن دشمن شاد زی روی نکو می بایدت اندیشه از بدگو مکن

5 هم یاد او می سوزدم هم گفتن غیری ازو رحمی نما ای همنشین چندین حدیث او مکن

6 ایمن نمی بینم دلی از چشم سحرانگیز تو چندین فسون دلبری تعلیم آن جادو مکن

7 جامی به جان آمد سگش از ناله و فریاد تو شبهای تنهایی دگر جا بر سر آن کو مکن

عکس نوشته
کامنت
comment