1 گفت ذوالنون است کان دانای راز چون کند از هم بساط مجد باز
2 گر گناه اولین و آخرین بیش باشد ز آسمانها و زمین
3 برحواشی بساطش آن گناه محو گردد جمله بر یک جایگاه
4 گر شود خورشیدنور افشان دمی محو گردد صد جهان ظلمت همی
5 قطرهٔ چند ازگنه گر شد پلید در چنان دریا کجا آید پدید
6 نه همه آنجایگه طاعت خرند عجز نیز و ضعف هر ساعت خرند