- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 حکایت کرد ما را نیک خواهی که در راه بیابان بود چاهی
2 از آن چه آب میجستم که ناگاه فتاد انگشتری از دست در چاه
3 فرستادم یکی را زیر چه سار که چندانی که بینی زیر چه بار
4 همه در دلو کن تا برکشم من بود کانگشتری بر سر، کشم من
5 کشیدم چند دلو بار از چاه فراوان بار جستم بر سر راه
6 یکی سنگ سیه دیدم در آن خاک چو گویی شکل او بس روشن و پاک
7 برافکندم که تا سنگی گران هست ز دستم بر زمین افتاد وبشکست
8 دو نیمه گشت و کرمی از میانش برآمد سبز برگی در دهانش
9 زهی منعم که در پروردگاری میان سنگ کرمی را بداری
10 بچاه تیره در راه بیابان میان سنگ کرمی را نگه بان
11 حریصا لطف رزاقی او بین عطا و نعمت باقی او بین