1 با پسر گفت لولیی در ده نیست چیزی ز نان گندم به
2 گفت هرگز تو خورده ای بابا گفت من خود نخورده ام اما
3 بود جدی مرا کهنسالی یافته از زمانه اقبالی
4 دیده بود او کسی حوالی شهر که گرفتی ز نان گندم بهر
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 عارفی گفت هر که یارم شد خصم جان امیدوارم شد
2 جوهر من مناسب خود یافت رویم از حق به جانب خود تافت
1 آن یکی از همه جهان بجهد تا ز آسیب گمرهان برهد
2 کند از نفع و ضرشان حذری تا نبیند ز شرشان شرری
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **