بگفت آن دگر کز جهان فراخ از جامی هفت اورنگ 58

بگفت آن دگر کز جهان فراخ

1 بگفت آن دگر کز جهان فراخ رسیدیم نادان بدین تنگ کاخ

2 دلی ساده از نقش اندیشه ها کفی خالی از ورزش پیشه ها

3 نه در عقل ما خوش ز ناخوش جدا نه در چشم ما آب از آتش جدا

4 چو یکچند بودیم اینجا مقیم فتادیم در دام امید و بیم

5 نشستیم غافل ز مقصود خویش تهی خاطر از فکر بهبود خویش

6 بیابان غفلت نکردیم طی به مقصود اصلی نبردیم پی

7 درین پرده یک عقده نشکافتیم به هیچ از همه روی برتافتیم

8 عجب آنکه با این همه تاب و پیچ دل ما ازین ورطه نگرفت هیچ

9 به روزی کزین ورطه بیرون رویم دل و دیده زین درد پر خون رویم

10 کی آن کس ره نیکبختی رود کزین سخت منزل به سختی رود

عکس نوشته
کامنت
comment