-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چنین فرمود آن شاهنشه دین شفیع المذنبین ختم النبیین
2 که چون گردد صباح روز محشر بپا میزان عدل حی داور
3 بیاید بنده از جرم دربند به دیوان خانه عدل خداوند
4 ندا آید بدو کای بنده من ز عصیان سر بزیر افکنده من
5 گناهان تو میآید به یادت که آتش افکند اندر نهادت
6 چه کردی در فلان روز و فلان شب نیندیشیدی از پایان مطلب
7 به عالم بیوفاییها نمودی ز درگاهم جداییها نمودی
8 شمارد حق چنانیک یک گناهش کند از هر رگناهی دل تباه
9 حجاب از کار آن بد کار گیرد ز جرمش سر به سر اقرار گیرد
10 رسد تا بر گناهی کز قباحت رسیده تا بسر حد فضاحت
11 نماند طاقت نطق و بیانش زبانش لال گردد در دهانش
12 ندا آید که ای بدکار چونی متاع معصیت دربار چونی
13 نمیترسیدی آن روز از عذابم نمیگویی چرا اکنون جوابم
14 چنین گوید که ای پروردگارم چه گویم شرمسارم شرمسارم
15 سر شرمندگی در پیش دارم حیا از کردههای خویش دارم
16 ندا آید که تو با آن لئامت حیا کردی ز ممن با این کرامت
17 من اولی در خیایم گر رحیمم گنهبخش و خطاپوش و کریمم
18 گذشتم از همه جرم و گناهت ببخشیدم تو را بر این حیایت
19 بیا (صامت) دگر رو با خدا کن گنه تا کی برو دیگر حیا کن
20 حیا دارد ثمرها جاودانی حیا را پیشه کن تا میتوانی