1 میگفت بقاصد این جواب است مکتوب مرا چو پاره میکرد
2 گویند که بیش از این اثرها آه دل پر شراره میکرد
3 میکرد ولی نه در دل دوست کی آه اثر بخاره میکرد
4 امروز نشاط باز از آن کو میآمد و حامه پاره میکرد
1 روز طرب و خرمی دولت و دین است دوران زمان شاد به دارای زمین است
2 میگفت و همی دید در آیینه بمژگانش آن تیر که از جوشن جان بگذرد این است
1 هر بلایی کزو رسید مرا به عطایی دهد نوید مرا
2 دوش از زلف و ابروان میداد گاه بیم و گهی امید مرا
1 رخی بغیر رخ دوست در مقابل نیست ولی چه چاره که بیچاره دیده قابل نیست
2 وفا مگر که نکو نیست در زمانه که نیست نکوییی که در این خوی و این شمایل نیست