- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گفت شیخ مهنه را آن پیرزن دلخوشی را هین دعایی ده به من
2 میکشیدم بیمرادی پیش ازین مینیارم تاب اکنون بیش ازین
3 گر دعای خوش دلی آموزیم بیشک آن وردی بود هر روزیم
4 شیخ گفتش مدتی شد روزگار تا گرفتم من پس زانو حصار
5 اینچ میخواهی، بسی بشتافتم ذرهای نه دیدم و نه یافتم
6 تا دوا ناید پدید این درد را خوش دلی کی روی باشد مرد را