- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گفت یک روز نازنین خاتون کادمی زاده عاجز است و زبون
2 در دو انگشت حق ورا دل و گِل پس مؤاخذ شده، زهی مشکل
3 غایت عجز و اضطرار است این کس نگوید که اختیار است این
4 همه در شأن ماست آیۀ عجز «ما تشاؤن» چیست غایت عجز
5 چونکه تعجیز او ز تکلیف است سرّ تکلیف لطف و تشریف است
6 عاجزی خانه زاد امکان است مظهرش نقش ذات انسان است
7 زانکه تکلیف امر علم و عمل آدمی راست در دو کَوْن محل
8 همه تکریم او از آن عجز است غایت سیر سالکان عجز است
9 عجز دیدی که اقتدار آمد جبر دیدی که اختیار آمد
10 نیست گشتن در عدم زدن است بیش بودن همه ز کم زدن است
11 عجز از ادراک گفت ادراک است آنکه را دید و مذهب پاک است
12 این چنین است راه اهل کمال غیر از این کفر و بدعت است و ضلال