1 غافلی می گفت کای بنا بنای خانه ام ساز محکم ور نه زانم غیر درد و غم چه سود
2 زیرکی بشنید گفتا چون بنای عمر ما سخت سست آمد بنای آب و گل محکم چه سود
1 دید مجنون را یکی صحرا نورد در میان بادیه بنشسته فرد
2 ساخته بر ریگ ز انگشتان قلم می زند حرفی به دست خود رقم
1 ضعف پیری قوت طبعم شکست راه فکرت بر ضمیر من ببست
2 در دلم فهم سخندانی نماند بر لبم حرف سخنرانی نماند
1 اینکه گفتم حال فرزند نکوست کش به اصل خویش پیوند نکوست
2 آن که باشد بد سگال و بد سرشت در سرشت او هزاران خوی زشت