1 غافلی می گفت کای بنا بنای خانه ام ساز محکم ور نه زانم غیر درد و غم چه سود
2 زیرکی بشنید گفتا چون بنای عمر ما سخت سست آمد بنای آب و گل محکم چه سود
1 ای ز وجود تو نمود همه جود تو سرمایه بود همه
2 مبدع نوی و کهن ما تویی هست کن و نیست کن ما تویی
1 ای ز کرم چاره گر کارها مرهم راحت نه آزارها
2 روشنی دیده بینندگان پردگی پرده نشینندگان
1 از حسن آن بصری نافذ بصر نکته ای آرند عجب مختصر
2 کز دل غفلت زده گر دم فشاند آن نفس پاک که حجاج راند