گفت بر عارفان بود معلوم از جامی هفت اورنگ 48

گفت بر عارفان بود معلوم

1 گفت بر عارفان بود معلوم که شما حاکمید و من و محکوم

2 هر چه ظاهر ز زین و شین شماست موجب مقتضای عین شماست

3 هر چه عین شما تقاضا کرد فیض جود من آن هویدا کرد

4 زید چون بر لسان استعداد پیش جودم در سؤال گشاد

5 امر تکلیف خویش خواست نخست مطلبش شد چنانکه خواست درست

6 بعد ازان رو به جست و جو آورد میل فعل مکلف به کرد

7 دادمش باز هر چه کرد طلب کردمش مؤمن مطیع لقب

8 کرد آن اقتضا حقیقت عمرو که مکلف شود به نهی و به امر

9 چون ز تکلیف کار او شد راست ترک فعل مکلف به خواست

10 وقت آن چون به ترک شد معروف شد به عصیان و سرکشی موصوف

11 هر چه ظاهر ز جمله اعیان است سر به سر مقتضای ایشان است

12 این بود سر آنکه در محشر چون شود آشکار سر قدر

13 هر که باشد ز اهل نفس و نفس نفس خود را کند ملامت و بس

14 همه بر نفس خویشتن مویند همه با نفس خویشتن گویند

15 جز تو ننهاد کس به راه تو فخ بل یداک اوکتا و فوک نفخ

عکس نوشته
کامنت
comment