گفت به من محتسب از حکیم نزاری قهستانی غزل 1290

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

گفت به من محتسب که توبه کن از می

1 گفت به من محتسب که توبه کن از می پیر شدی توبه بعد از این نکنی کی

2 گفتمش آری من و تو هر دو به یک بار توبه کنیم ار موافقت کنی از می

3 باک نباشد ز عهده هم به در آییم گر ز در ما برون نمی شود این پی

4 دفع ملالت ضرورت است اگر نه از پی تقوا کی اختیار کنم قی

5 ضامن این داوری منم نه تو زنهار بر دل خود هیچ بار ننهی ازین هی

6 مدعیان را بغل تری بدهم من بر صفتی کز مسامشان بچکد خوی

7 مشکل ما قاضی القضات کند حل محضر این ماجرا دگر که کند طی

8 چنگ به دامان او زنیم که هم او بر سر ما افکند ز روی کرم فی

9 گر ندهد توبه ور دهد نتوان شد معترض البته بر مصالحه ی وی

10 خود که شکیبد ز جوهری که خواصش قوت جان و دل است و قوت رگ و پی

11 کی نفس از ما دگر به عیش برآید بر دل ما روزگار اگر نهد این کی

12 طعنه ی سرد از فقیه خشک نزاری خاصیت ز مهریر و قاعده ی دی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر