1
گفت فرهاد آقا به میر ولی
که رشیدیه را کنیم آباد
2
زر به تبریزیان بآجر و سنگ
بدهیم از برای این بنیاد
3
بود مسکین به شغل کوه کنی
که از موران کوه و دشت زیاد
4
لشگر پادشاه توقتمش
آمد و هاتف این ندا در داد
5
لعل شیرین بکام خسرو شد
کوه بیهوده میکند فرهاد