1 می گفت دی خطیب که خواهم نشان شاه تا اسب من ز ایلچیان کم کشد گزند
2 گفتم فروش اسب و بخر بهر خود خری زیرا که هست بهر خطابت خری پسند
1 چاره نبود اهل شهوت را ز زن صحبت زن هست بیخ عمر کن
2 زن چه باشد ناقصی در عقل و دین هیچ ناقص نیست در عالم چنین
1 ای شده زندان درم مشت تو بند بر آنجا ز هر انگشت تو
2 پیش که ایام کند رنجه ات گردش او تاب دهد پنجه ات