- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گفت مردی مرد را از اهل راز پرده شد از عالم اسرار باز
2 هاتفی در حال گفت ای پیر زود هرچه میخواهی به خواه و گیر زود
3 پیر گفتا من بدیدم کانبیا مبتلا بودند دایم در بلا
4 هر کجا رنج و بلایی بیش بود انبیا را آن همه در پیش بود
5 انبیا را چون بلا آمد نصیب کی رسد راحت بدین پیر غریب
6 من نه عزت خواهم و نه خواریی کاش در عجز خودم بگذاریی
7 چون نصیب مهتران در دست و رنج کهتران را کی تواند بود گنج
8 انبیا بودند سر غوغای کار من ندارم تاب، دست از من بدار
9 هرچ گفتم از میان خود چه سود تا ترا کاری نیفتد زان چه سود
10 گرچه در بحر خطر افتادهای همچو کبکی بال و پرافتادهای
11 از نهنگ و قعر اگر آگاهیی کی سلوک این چنین ره خواهیی
12 اول از پندار مانی بیقرار چون درافتی جان کی آری با کنار