گفت مردی مرد از عطار نیشابوری منطق‌الطیر 1055

عطار نیشابوری

آثار عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

گفت مردی مرد را از اهل راز

1 گفت مردی مرد را از اهل راز پرده شد از عالم اسرار باز

2 هاتفی در حال گفت ای پیر زود هرچه می‌خواهی به خواه و گیر زود

3 پیر گفتا من بدیدم کانبیا مبتلا بودند دایم در بلا

4 هر کجا رنج و بلایی بیش بود انبیا را آن همه در پیش بود

5 انبیا را چون بلا آمد نصیب کی رسد راحت بدین پیر غریب

6 من نه عزت خواهم و نه خواریی کاش در عجز خودم بگذاریی

7 چون نصیب مهتران در دست و رنج کهتران را کی تواند بود گنج

8 انبیا بودند سر غوغای کار من ندارم تاب، دست از من بدار

9 هرچ گفتم از میان خود چه سود تا ترا کاری نیفتد زان چه سود

10 گرچه در بحر خطر افتاده‌ای همچو کبکی بال و پرافتاده‌ای

11 از نهنگ و قعر اگر آگاهیی کی سلوک این چنین ره خواهیی

12 اول از پندار مانی بی‌قرار چون درافتی جان کی آری با کنار

عکس نوشته
کامنت
comment