می زند مشت به رویم که مبین سوی حبیب از جامی غزل 90

می زند مشت به رویم که مبین سوی حبیب

1 می زند مشت به رویم که مبین سوی حبیب هیچ کس نیست چو من مشتکی از دست رقیب

2 گر نهد دست به نبض من محرور زند شعله چون شمع ز تاب تبم انگشت طبیب

3 هر که را عشق تو آداب خرد بر هم زد نیست ممکن که مودب شود از پند ادیب

4 روز آدینه به مقصوره درآ تا خواند خطبه سلطنت حسن به نام تو خطیب

5 بر چمن گر گذرد نکهتی از پیرهنت پر شود دامن و جیب سمن و غنچه ز طیب

6 هر که با صورت شیرین پسران عشق نباخت نیست از معنی پیران رهش هیچ نصیب

7 جامی آن مه به غریبان ننهد گوش مکن بیش ازین در سخن انگیز خیالات غریب

عکس نوشته
کامنت
comment