-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 او کشیده خنجر و من جامه جان کرده چاک رایاو قتل منست و من برای او هلاک
2 زان رخم حیران آن صانع که پیدا کرده است آتش خورشید پرتو ز امتزاج آب و خاک
3 دی به آن ماه عجم گفتم فدایت جان من گفت نشنیدم چه گفتی گفتمش روحی فداک
4 از غم مرگ و عذاب قبر آزادم که هست قتل من از دست یار و خاک من در زیر تاک
5 بوالعجب دشتی است دشت حسن کز نازک دلی آهوان دارند آنجا خوی شیر خشمناک
6 جنبش دریای غم در گریه میآرد مرا میزند طوفان اشگ من سمک را برسماک
7 محتشم هرچند گردیدم ندیدم مثل تو خیره طبعی بی حد از کافر دلی بیترس و باک