1 هرگز صدا نبرده در این بزم ره به گوش افتاده است رسم فغان همنشین خموش
2 نامم شنید غیر و سرافکنده شد روان چون سگ که خم نهد ر خود را ز درد گوش
3 دل زندگی مجوی ز بیگانه از سخن آری چراغ بزم بمیرد چو شد خموش
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 ز زلف و کاکلت ای نازنین گره بگشا زکار عاشق زار حزین گره بگشا
2 گره شد به دلم مطلبی خداوندا تو با انامل فض خود این گره بگشا
1 چوب قفس نخست زخس می کنیم ما پس مرغ شعله را بقفس می کنیم ما
2 صحرای دلگشای دل ماست خامشی کسب هوا ز حبس نفس می کنیم ما
1 مگر به سعی توان دید جسم لاغر ما یک استخوان چو هلال است پای تا سر ما
2 همیشه سایهٔ عشق تو بود بر سر ما چکیدهٔ جگر آتش است گوهر ما
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **