- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در دل تنگ بود جلوهٔ جانان ما را یوسفی هست درین گوشهٔ زندان ما را
2 صبح رسوایی ما دامن محشر دارد ندهد تن به رفو، چاک گریبان ما را
3 جلوهٔ حسن تو چون می به رگ و ریشه دوید آتش این برق بلا، زد به نیستان ما را
4 زلف مشکین و شب بخت به هم ساخته اند تا نشانند به این روز پریشان ما را
5 نشود باز، که زندانی آباد شویم به کجا می بری ای خضر بیابان ما را؟
6 بس که رنجیده دل، از مردمِ مردم مانند وحشت از سایه خود کرده گریزان ما را
7 سرفرازیم ز بخل فلک سفله حزین زنده در گور کند، منت احسان ما را