- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا غمت با من آشنایی کرد دلم از جان خود جدایی کرد
2 تا غم تو قبول کرد مرا هستی خود ملول کرد مرا
3 در سماع توام، چو حال گرفت از وجود خودم ملال گرفت
4 آیت عشق تو چو بر خواندم مایهٔ جان و دل برافشاندم
5 هر کجا آفتاب حسن تو تافت عاشقان را بجست و نیک بیافت
6 اگر، ای آفتاب جانافروز شب ما از رخ تو گردد روز
7 اندر آن بس بود ز روی تو تاب گو: دگر آفتاب و ماه متاب
8 ای ز عشاق گرم بازارت به ز من عالمی خریدارت
9 من کیم، تا زنم ز عشق تو لاف؟ نیست دعوای این سخن ز گزاف