1 غریبی را به من عشقت وطن کرد بیابان را به چشم من چمن کرد
2 چرا ای شمع خاموشی به بزمش زبانت هست، می باید سخن کرد
3 چه حاصل شمع را از تاج زرین که فانوسش پس از مردن کفن کرد
4 کجا اندیشه ای از مرگ دارد کفن را آنکه چون گل پیرهن کرد
5 سلیم از ذوق غربت بی نصیب است چو داغ آن کس که در یک جا وطن کرد