- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مرا تُرکانه چشم او به مستی گر جفاها گفت چرا در تاب شد زلفش جفا گر گفت ما را گفت
2 بت شیرینسخن گرچه جوابم تلخ گفت اما ز جان خوشتر همیآید دلم را ز آنکه زیبا گفت
3 لب و دندانش را هرکس چو دید از لطف و دلجویی مر این را سِلکِ مروارید و آن را لعل گویا گفت
4 چو دیدم روی او گفتم که این هم دل بر دهم دین همین گفت آنکه دید او را نه این بیچاره تنها گفت
5 کسی کز سینه نرم و دل سخت وی آگه شد خلاف رسم سیمین کان مکان سنگ خارا گفت
6 از اول چشمه میپنداشت چشمم را ولی آخر چو در وی مردم آبی شناور دید دریا گفت
7 گرش ابن یمین گوید کز آن مایی ای مهوش چرا رنجد چو پیش از ما نبی سَلمانُ مِنّا گفت