-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کسی داند که هر بیتش به دیوان میزند پهلو که این مطلع به آن حسن به سامان میزند پهلو
2 شب هجران سفید از گریه شد گر دیده، خندانم که چشم من به صبح پاکدامان میزند پهلو
3 خسک در دیده از محرومی شاخ گلی دارم که خار رهگذار او به مژگان میزند پهلو
4 به شهد آمیخت زهر آغشته کام من ز دشنامش عتاب تلخ او بر شکّرستان میزند پهلو
5 به خون غلتیده شمشیر شوخیهای مژگانم کف خاکم به بازیهای طفلان میزند پهلو
6 کسی کز ذوق، دندان بر جگر افشرده میداند که لخت دل به نعمتهای الوان میزند پهلو
7 قیامت خاست چون بند قبای ناز واکردی به صبح محشر آن چاک گریبان میزند پهلو
8 بهار عشق مجنون حسن لیلی در بغل دارد به گیسوی تو آه سنبلافشان میزند پهلو
9 حزین ، از آن عقیق کم سخن دارم لب خشکی دهان او به عیش تنگدستان میزند پهلو