کسی داند که هر بیتش به دیوان از حزین لاهیجی غزل 844

حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

کسی داند که هر بیتش به دیوان می‌زند پهلو

1 کسی داند که هر بیتش به دیوان می‌زند پهلو که این مطلع به آن حسن به سامان می‌زند پهلو

2 شب هجران سفید از گریه شد گر دیده، خندانم که چشم من به صبح پاکدامان می‌زند پهلو

3 خسک در دیده از محرومی شاخ گلی دارم که خار رهگذار او به مژگان می‌زند پهلو

4 به شهد آمیخت زهر آغشته کام من ز دشنامش عتاب تلخ او بر شکّرستان می‌زند پهلو

5 به خون غلتیده شمشیر شوخی‌های مژگانم کف خاکم به بازی‌های طفلان می‌زند پهلو

6 کسی کز ذوق، دندان بر جگر افشرده می‌داند که لخت دل به نعمت‌های الوان می‌زند پهلو

7 قیامت خاست چون بند قبای ناز واکردی به صبح محشر آن چاک گریبان می‌زند پهلو

8 بهار عشق مجنون حسن لیلی در بغل دارد به گیسوی تو آه سنبل‌افشان می‌زند پهلو

9 حزین ، از آن عقیق کم سخن دارم لب خشکی دهان او به عیش تنگدستان می‌زند پهلو

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر