مرا مکابره کشته از حکیم نزاری قهستانی غزل 752

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

مرا مکابره کشته ست بی خصومت و جنگ

1 مرا مکابره کشته ست بی خصومت و جنگ به جفتِ چشمِ سیاه آن نگارِ سبز آرنگ

2 سمن سُرین غزلی چون غزالِ دست آموز و لیک بر عقبش می رود رقیبِ پلنگ

3 ربوده گویِ ملاحت به زلفِ چون چوگان نموده روزِ قیامت به قامتِ چو خدنگ

4 به دل بری همه اعضا و پیکرش چالاک به چابکی همه شکل و شمایلش ارتنگ

5 به هر که بر گذرد چاره نیست تا نکند دلش به سلسلۀ زلفِ چون کمن آونگ

6 به دادخواه چرا دامنش نمی گیرم میانِ خلق وز چنگش برون کنم دلِ تنگ

7 چه گونه سر به گریبانِ غم فرو نبرم که عشق باز نمی گیردم ز دامن چنگ

8 تَنُک دلانِ چو ما را چه قدر خواهد بود که هوش می برد از مغزِ مردِ با فرهنگ

9 دلش نسوزد بر نالۀ نزاریِ زار که گر به کوه رسد خون شود بر و دلِ سنگ

عکس نوشته
کامنت
comment