1 به آب و تاب حسنش عشقباز است دلم چون شمع در سوز و گداز است
2 دل تنگ از تماشایش گشادید نگاه ما کلید قفل راز است
3 نماید آب و تاب حسن او را شکست رنگ ما آیینه ساز است
4 خیالی در برم دوش آتش افروخت هنوزم شیشهٔ دل در گداز است
1 تا زنده ام بود غم عشقش هوس مرا دامن زدن بر آتش دل هر نفس مرا
2 عشق آمد و رهاند زننگ هوس مرا گردیده رزق شعله همه خار و خس مرا
1 زهی از بادهٔ شوق تو ساغر کاسهٔ سرها نهان در هر دل از شور تمنای تو محشرها
2 به باغ از جلوهٔ رنگین فروزی آتش رشکی که دود از گل گل طاووس برخیزد چو مجمرها
1 نگه بر چهره نتوان کرد آن ترک شرابی را یکایک چون در آتش افکند کس مرغ آبی را
2 هلاک گردش چشمی که از هر جنبش مژگان عمارت می کند در کشور دلها خرابی را