1 به آب و تاب حسنش عشقباز است دلم چون شمع در سوز و گداز است
2 دل تنگ از تماشایش گشادید نگاه ما کلید قفل راز است
3 نماید آب و تاب حسن او را شکست رنگ ما آیینه ساز است
4 خیالی در برم دوش آتش افروخت هنوزم شیشهٔ دل در گداز است
1 تا گشته است پای خم آرامگاه ما گردیده است کوه بدخشان پناه ما
2 سنگین ز گرد کلفت دل بسکه گشته است بر پای ما چو سلسله افتاده آه ما
1 گشت از اندیشهٔ آن ترک ستم مشرب ما همچو تبخال گره بر لب ما مطلب ما
2 سوز عشق از سر ما تا دم آخر نرود استخوانی شده چون شمع ز داغت تب ما
1 کاری نیاید از خرد ذوفنون ما ما را بس است مرشد کامل جنون ما
2 سر در کنار دامن محشر نهاده است خوش دل ازین مباش که خوابیده خون ما
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به