1 به آب و تاب حسنش عشقباز است دلم چون شمع در سوز و گداز است
2 دل تنگ از تماشایش گشادید نگاه ما کلید قفل راز است
3 نماید آب و تاب حسن او را شکست رنگ ما آیینه ساز است
4 خیالی در برم دوش آتش افروخت هنوزم شیشهٔ دل در گداز است
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 کی به گوش او کند جا ناله های زار ما سرمهٔ آواز شد خون دل افگار ما
2 غنچه سان از شکوه گر لبریز خون دل شویم گل کند رنگ خموشی از لب اظهار ما
1 غیر رسوایی چه حاصل از بیان ما به ما سوز دل روشن چو شمع ست از زبان ما به ما
2 شمع آسا آتش افتد از زبان ما به ما می توان پی برد از طور بیان ما به ما
1 گشت از اندیشهٔ آن ترک ستم مشرب ما همچو تبخال گره بر لب ما مطلب ما
2 سوز عشق از سر ما تا دم آخر نرود استخوانی شده چون شمع ز داغت تب ما
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به