1 به آب و تاب حسنش عشقباز است دلم چون شمع در سوز و گداز است
2 دل تنگ از تماشایش گشادید نگاه ما کلید قفل راز است
3 نماید آب و تاب حسن او را شکست رنگ ما آیینه ساز است
4 خیالی در برم دوش آتش افروخت هنوزم شیشهٔ دل در گداز است
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 امشب فزود دل ز طپش جوش دیده را گردیده دامن آتش خس پوش دیده را
2 بالد طراوت از گل رخسار او به خویش پر کرده سیر غبغبش آغوش دیده را
1 در سینه نیست دل به خدا ره نبرده را نسبت مده به حضرت دل خون مرده را
2 افتادگی خوش است که در روز بازخواست بیم حساب نیست به خود ناسپرده را
1 تا زنده ام بود غم عشقش هوس مرا دامن زدن بر آتش دل هر نفس مرا
2 عشق آمد و رهاند زننگ هوس مرا گردیده رزق شعله همه خار و خس مرا
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به