تا سوی من آن چشم سیه را از فروغی بسطامی غزل 151

فروغی بسطامی

آثار فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

تا سوی من آن چشم سیه را نگه افتاد

1 تا سوی من آن چشم سیه را نگه افتاد از یک نگهش دل به بلایی سیه افتاد

2 من بندهٔ آن خواجه که با مژدهٔ عفوش هر بنده که بر خواست به فکر گنه افتاد

3 گردید امید دلم از ذوق فراموش هرگه که مرا دیده به امیدگه افتاد

4 صد بار دل افتاد در آن چاه زنخدان یک بار اگر یوسف کنعان به چه افتاد

5 از دست جفای تو شکایت نتوان کرد مسکین چه کند کار چو با پادشه افتاد

6 دل از صف مژگان تو بیرون نبرد جان مانند شکاری که بر جرگ سپه افتاد

7 در مرحلهٔ عشق تو ای سرو قباپوش چندان بدویدیم که از سر کله افتاد

8 ز امید نگاهی که به حالش نفکندی دردا که مریض تو به حال تبه افتاد

9 آنجا که فروغ مه من یافت فروغی خورشید فروغی است که بر خاک ره افتاد

عکس نوشته
کامنت
comment