-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا سوی من آن چشم سیه را نگه افتاد از یک نگهش دل به بلایی سیه افتاد
2 من بندهٔ آن خواجه که با مژدهٔ عفوش هر بنده که بر خواست به فکر گنه افتاد
3 گردید امید دلم از ذوق فراموش هرگه که مرا دیده به امیدگه افتاد
4 صد بار دل افتاد در آن چاه زنخدان یک بار اگر یوسف کنعان به چه افتاد
5 از دست جفای تو شکایت نتوان کرد مسکین چه کند کار چو با پادشه افتاد
6 دل از صف مژگان تو بیرون نبرد جان مانند شکاری که بر جرگ سپه افتاد
7 در مرحلهٔ عشق تو ای سرو قباپوش چندان بدویدیم که از سر کله افتاد
8 ز امید نگاهی که به حالش نفکندی دردا که مریض تو به حال تبه افتاد
9 آنجا که فروغ مه من یافت فروغی خورشید فروغی است که بر خاک ره افتاد