- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای نکرده بعهد خویش از بخل شکم یک گرسنه از نان سیر
2 زین تغابن که نان همی خاید بینمت سال و مه ز دندان سیر
3 هر گرسنه که از تو نان طلبد میرد از نان گرسنه وز جان سیر
4 افگنی خون چو پسته در دل آنک دهن او کنی زبریان سیر
5 در کشد سفره ات از و دامن روی نانت ندیده مهمان سیر
6 بس که خوان طعام گستردی کار زوها شدند از آن خوان سیر
7 به سفر میروی برو که شدند از وجودت همه سپاهان سیر
8 اجل و چاه و گرگ در راهند رو ببین روی خویش و یاران سیر
9 کسی ز پهلوی تو نخورد مگر بخورد شیر در بیابان سیر
10 رو به آب سیاه تا بخورند قحبه یی چند نان و حمدان شیر