- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نکرده از دو عالم دست کوته قدم نتوان زدن با سالک ره
2 نشد با خویشتن هم ره موحد دورنگی درنگنجدد حاش لله
3 درین ره پای بر جا باش چون قطب که هست از بی ثباتی در سفر مه
4 به حبل الله که نتوان مخلصی یافت وگر خود یوسفی بی حبل ازین چه
5 تفرج کن که یوسف در حضورست غلط کردم چه خواهد دید اکمه
6 تویی کثرت ز پیش خویش برخیز که یک ده را نباشد پیشوا دَه
7 ز فرط عشق واله شو نزاری چو عاشق نیست چه عاقل چه ابله
8 ز خود فارغ شوی گر آتش عشق فتد بر بنگه عقل تو نا گه
9 همه عالم پر از زهدست و توبه و لیکن مردمی باید منزه