ای کرده نهان شرم جمال تو پری را از جامی غزل 21

ای کرده نهان شرم جمال تو پری را

1 ای کرده نهان شرم جمال تو پری را روی تو خجل ساخته گلبرگ طری را

2 بی تو به چمن ریختم از دیده بسی خون این است سبب سرخی بید طبری را

3 عالم همه در هم شد ازان روز که دادند مشاطگی زلف تو باد سحری را

4 هرگه که خرامان شده ای برزده دامان پا آمده در سنگ ز تو کبک دری را

5 از بس که ز تو شهر پر از دام بلا شد امکان گذشتن نبود رهگذری را

6 حوری نه که روح القدسی کز پی روپوش کرده ست به رخ پرده لباس بشری را

7 یکرنگی جامی چه شناسی چو ندیدی بر چهره کاهیش سرشک جگری را

عکس نوشته
کامنت
comment