- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ندارد بیش ازین دل طاقت صهبای پر زورش دهد از هر نگه رطل گرانی چشم مخمورش
2 مرا دیوانه دارد عشق او در دامن دشتی که جوشد خون سودا لاله سان از خاک پرشورش
3 دل خونین نشان ناوک غم گردد از اشکم بود ذوق کمانداری اگر در خانهٔ زورش
4 نمک دارد به امید ترحم گریه در بزمی که شد چشم سفید دردمندان شمع کافورش
5 شدم آوارهٔ دامان صحرایی که می بینم خیال دعوی ملک سلیمان در سر مورش
6 در آن وادی دلم از فیض مشرب کامرانی کرد که دارد وسعت ملک سلیمان دیدهٔ مورش
7 چسان بیند خرابی ملک سلطان جون جویا بود ریگ روان لشکر، بیابان شهر معمورش