ندارد بیش ازین دل طاقت از جویای تبریزی غزل 749

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

ندارد بیش ازین دل طاقت صهبای پر زورش

1 ندارد بیش ازین دل طاقت صهبای پر زورش دهد از هر نگه رطل گرانی چشم مخمورش

2 مرا دیوانه دارد عشق او در دامن دشتی که جوشد خون سودا لاله سان از خاک پرشورش

3 دل خونین نشان ناوک غم گردد از اشکم بود ذوق کمانداری اگر در خانهٔ زورش

4 نمک دارد به امید ترحم گریه در بزمی که شد چشم سفید دردمندان شمع کافورش

5 شدم آوارهٔ دامان صحرایی که می بینم خیال دعوی ملک سلیمان در سر مورش

6 در آن وادی دلم از فیض مشرب کامرانی کرد که دارد وسعت ملک سلیمان دیدهٔ مورش

7 چسان بیند خرابی ملک سلطان جون جویا بود ریگ روان لشکر، بیابان شهر معمورش

عکس نوشته
کامنت
comment