1 دامن فشاند و شمع مزارم به باد داشت گویا همان شکایت عاشق به یاد داشت
2 چشم سفید گشته، مرا صبح وصل شد از بس وفا به وعده او اعتماد داشت
1 تا فکند از نظرآن سروسرافراز مرا شده هر شاخ گلی، چنگل شهباز مرا
2 نه سپند است، ندانم دل بی طاقت کیست؟ سوخت در بزم تو، از شعلهٔ آواز مرا
1 آمدی چون تو من بی سر و سامان رفتم هستیم گرد رهی بود، به جولان رفتم
2 وضع آشفتگی ام بی تو چنان زیبا بود که دل آشوب تر از زلفِ پریشان رفتم