- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به کویش میرود گاهی ز من آهی نمیدانم به او میگوید آهم حال من گاهی نمیدانم
2 ز مهر و مه نباشم چون یادت روز و شب فارغ تو را میدانم و بس مهری و ماهی نمیدانم
3 سر اخلاص چون از آستان عشق بردارم که در عالم جز این درگاه درگاهی نمیدانم
4 بهر چاهیست دایم یوسفی اما فتد روزی گذار کاردانی بر سر چاهی نمیدانم
5 مگر از کفر و دینم وارهاند جذبه عشقی وگرنه جز ره دیر و حرم راهی نمیدانم
6 به جرم عشق دانم ریزیم خون عاقبت اما به چشمت این گنه کوهی است یا کاهی نمیدانم
7 سزد کز مهوشان مشتاق گردم بنده آن مه که امروز این سپه را غیر او شاهی نمیدانم