1 او میرود ز پیش و من اندر قفای او او فارغ است از من و من مبتلای او
2 مشکین کمند گیسویش افتاده از قفا هر جا دلیست میکشد اندر قفا ی او
3 گفتم که از خطای من افزون چه میشود شرمنده تر شدم چو بدیدم عطای او
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 نام تو کلید بستگیها یاد تو دوای خستگیها
2 دل میشکند شکنج زلفت ای مرهم دلشکستگیها
1 جز بجان کس نشناسد صفت جانان را هم بجانان بنگر تا بشناسی جان را
2 نیست هستی بجز از هستی و هستی همه اوست خواجه بیهوده بخود می نهد این بهتان را
1 زنده بی عشق کسی در همه ی عالم نیست وانکه بی عشق بماند نفسی آدم نیست
2 تا چه باشد بسر پیر خرابات که من بیکی جرعه می اندیشه ام از عالم نیست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **