1 می ده که دل ریش مرا مرهم اوست سودازدگان عشق را همدم اوست
2 پیش دل من خاک یکی جرعه بهست از چرخ که کاسۀ سر عالم اوست
1 از تو جز درد دل و خون جگر حاصل نیست چه کنم جان؟ چو جزین هیچ دگر حاصل نیست
2 بر نبندد ز میان تو کمر طرفی، از آنک در میان خود بجز از طرف کمر حاصل نیست
1 رخ خوبت به قمر می ماند ذوق لعلت به شکر می ماند
2 عقل با این همه دانایی خویش چون ترا بیند در می ماند
1 بس شگرفست کار و بار لبت بس عزیزست روزگار لبت
2 ای بسا جان و دل که چون زلفت بر عم افتند روزبار لبت