1 چهار چیز بدو چیز داد نیز هم او بخلق زهد و امان و بدین صلاح و نظام
1 گل سوری بماه اندر شکفته بر او بر کژدم جرّاره خفته
2 دو لب چون دانۀ نارست لیکن بنوک سوزن اندیشه سفته
1 گفتم نشان ده از دهن ای ترک دلستان گفتا ز نیست ، نیست نشان اندرین جهان
2 گفتم که ساعتی ببر من فرونشین گفتا که باد سرد زمانی فرو نشان