1 افتاد مرا با سر زلفین تو کار عیبم مکن و به کار خویشم بگذار
2 اندر سر زلف تو دلی گم کردم جویای دل خودم مرا با تو چکار
1 ای دل به غم فراق رایی می زن بر چنگ امید او نوایی می زن
2 زنهار هزیمت مشو ار خسته شوی افتاده و خسته دست و پایی می زن
1 هر دل که خبردار شد از اسرارش گر نور بود سوخته شد در نارش
2 گر شبه سلامتی کسی را بینی زان است که او بی خبر است از کارش
1 تا بتوانم به ترک غمها سازم گر بگریزم من از غمت ناسازم
2 گفتی غم من به پای تو تاخته نیست گو پای مباش من زسر پا سازم