- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 درآمد تا در آغوش تمنا آن برو دوشم لبالب همچو ماه نو شد از خورشید، آغوشم
2 شب هجران چنان بگداخت فکر آن بر و دوشم که از خود همچو ماه نو تهی گردیده آغوشم
3 زبان نالهٔ حیرت نصیبان را نمی فهمی وگرنه صد قیامت شور دارد وضع خاموشم
4 فزونست از جوانی غفلتم در موسم پیری بناگوش سفیدم گشت آخر پنبهٔ گوشم
5 شدم خلوت نشین بیخودی از فیض بیتابی ز خود صحرا به صحرا دل تپیدن برد بر دوشم
6 چنان افروخت عشقش آتشی در سینه ام جویا که دور انداخت سرپوش فلک را بارها جوشم