درآمد تا در آغوش تمنا از جویای تبریزی غزل 834

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

درآمد تا در آغوش تمنا آن برو دوشم

1 درآمد تا در آغوش تمنا آن برو دوشم لبالب همچو ماه نو شد از خورشید، آغوشم

2 شب هجران چنان بگداخت فکر آن بر و دوشم که از خود همچو ماه نو تهی گردیده آغوشم

3 زبان نالهٔ حیرت نصیبان را نمی فهمی وگرنه صد قیامت شور دارد وضع خاموشم

4 فزونست از جوانی غفلتم در موسم پیری بناگوش سفیدم گشت آخر پنبهٔ گوشم

5 شدم خلوت نشین بیخودی از فیض بیتابی ز خود صحرا به صحرا دل تپیدن برد بر دوشم

6 چنان افروخت عشقش آتشی در سینه ام جویا که دور انداخت سرپوش فلک را بارها جوشم

عکس نوشته
کامنت
comment