ابروی تو را تا قلم صنع کشیده از سعیدا غزل 553

سعیدا

سعیدا

سعیدا

ابروی تو را تا قلم صنع کشیده

1 ابروی تو را تا قلم صنع کشیده حیرت ز مه نو سر انگشت گزیده

2 خطی که نمایان شده بر گرد رخ او صادق نفسی سورهٔ اخلاص دمیده

3 جان طرفه همایی است که بازش نتوان دید این باز ز هر شاخ درختی که پریده

4 راهی است ره عشق که چون ما و تو بسیار تا بوده نفس رفته به جایی نرسیده

5 بیکاری ما به ز همه کار جهان است چون عاقبت کار که دیدیم که دیده؟

6 هرگز نبریدی ز گنه رشتهٔ کردار ناف تو مگر دایه به این کار بریده؟

7 دل فکر گنه دارد و لب توبه سعیدا کس مثل تو بی عار ندیده نشنیده

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر