- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نمیگوید کسی امروز چرخ بیمروت را که تا کی میخوری چون آب، خون اهل غیرت را
2 صف برگشته مژگانی که من سرگشتهٔ اویم چو مجنون برده از چشم غزالان خواب راحت را
3 بود هرگوشه برپا محشر داغ نمک سودی ببین در سینه من شور صحرای قیامت را
4 فلک را فارغ از تدبیر کار رزق خود کردم گزیدم شمع سان از بس که انگشت ندامت را
5 به عادت اینکه در هر لمحه مژگان می زنی برهم کف افسوس باشد چشم خواب آلود غفلت را
6 حزین گر می کنی، پیش از رقیبان جان نثارش را مکن چون غافلان از کف رها دامان فرصت را