- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 غفل نبرده بهره ای از روزگار عمر وقتی که فوت شد نبود در شمار عمر
2 با هیچ کس وفا نکند شاهد حیات پیداست از دورنگی لیل و نهار عمر
3 هرگز ندیده است کس از سایه اش نشان از بسکه تند می گذرد شهسوار عمر
4 بیرون زحد عقل بود عالم شباب دیوانگی است لازم جوش بهار عمر
5 کی می توان به زاری و زورت نگاه داشت در دست هیچ کس نبود اختیار عمر
6 با حاجیان کعبهٔ توفیق شو رفیق از دست تا نرفته مهار قطار عمر
7 یک دم ز زندگیم نشد صرف کار حق جویا چو من مباد کسی شرمسار عمر