-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 با وجود نگه مست تو هشیار نماند پس از این ساقی خود باش که دیار نماند
2 در خور دولت بیدار نگردد هرگز آن که شب تا سحر از عشق تو بیدار نماند
3 زینهار از تو که هنگام شهادت ما را زیر تیغت به زبان حالت زنهار نماند
4 بس که آلوده شد از خون خریدارانت مشت خاکی به سر کوچه و بازار نماند
5 چه نشاطی است ندانم سر سودای تو را که به بازار غمت جای خریدار نماند
6 کو اسیری که از آن طره به زنجیر نرفت کو شکاری که در این حلقه گرفتار نماند
7 عشق مردانه به رزم آمد و تدبیر گریخت یار بیپرده به بزم آمد و اغیار نماند
8 خستهام کرد چنان در محبت که طبیب تا خبردار شد از هستیم آثار نماند
9 تا صبا دم زده از طره مشکافشانش مشک خون ناشده در طبلهٔ عطار نماند
10 گردشی دیدم از آن چشم فروغی که مرا هیچ حاجت به در خانهٔ خمار نماند