به زنجیر جفایی گر نشد از آشفتهٔ شیرازی غزل 993

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

به زنجیر جفایی گر نشد بخت دژم بسته

1 به زنجیر جفایی گر نشد بخت دژم بسته سگ لیلی به مجنون از چه رو راه حشم بسته

2 مرا حسن ار کرشمه بسته در زلف سیاه او گدایی را به زنجیری آمیزی محتشم بسته

3 فراری گفتم از کویش کنم بهر قرار دل مرا راه گریز آن گیسوی پرپیچ و خم بسته

4 ره دل‌های مسکین می‌زند طرّار جادویش نمی‌بینی که در یک چین مو صد دل به هم بسته

5 زلیخاطلعتی در چاهِ غبغب کرده زندانم که صد چون یوسف مصری به زنجیر ستم بسته

6 نه تنها من دل و دین کرده‌ام کابین به جام می که عقد دختر رَز را به جان زین پیش خم بسته

7 بنازم غمزهٔ تُرکت که از مژگان و از ابرو عرب را خیل غارت کرده و ره بر عجم بسته

8 مگو آشفته طوفان را نشاید بست راه از حُسن نمی‌بینی که مژگان راه بر چشم چو یم بسته

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر