نکرد لطف تو کاری و وقت کار گذشت از جامی غزل 100

نکرد لطف تو کاری و وقت کار گذشت

1 نکرد لطف تو کاری و وقت کار گذشت نشد وصال تو روزی و روزگار گذشت

2 شب انتظارم برم روز را و روز تو را بیاکه روز وشب من در انتظار گذشت

3 به هر دلی که زدی ناوکی ز غمزه خویش خدنگ حسرتم از سینه فگار گذشت

4 به باغ عمر گلی خواستم ز شاخ امید خیال روی تو در چشم اشکبار گذشت

5 نشان غبار مرا گو سرشک دیده که خاست جنون عشق به هر جا که این غبار گذشت

6 بخند در رخم ای غنچه پیش از آنکه به باغ رسد خبر که خزان آمد و بهار گذشت

7 مگو که کشتن خویش اختیار کن جامی که پیش حکم تو کارم ز اختیار گذشت

عکس نوشته
کامنت
comment