- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نکرد با سر زلف تو هیچ کار دلم ببرد در طلب وصل روزگار دلم
2 بر آتش است درونم چو کوره ی حداد چگونه بر سر آتش کند قرار دلم
3 در انتظار خلاصی ز تنگنای وجود به گردِ سینه برآید هزار بار دلم
4 چنان که مادر مشفق عزیز فرزندی غمت به مهر گرفته ست در کنار دلم
5 چو نیست منزلش اندر خورِ نزول غمت بود ز روی خیال تو شرم سار دلم
6 کدام دل، ز کجا دل، که راست دل، کو دل که از دو دیده برون کردی ای نگار دلم
7 چو قطره قطره برون شد ز دیده چون گویم ز من مکابره بر بوده ای بیار دلم
8 گر اختیار دل از دست پیش ازین رفته ست کنون ز دست بشد هم چو اختیار دلم
9 چنان مکن که به حسرت فرو شود جانم که بس به درد فرو شد به انتظار دلم
10 چه سود اگرچه بگویی بسی ز بعد وفات که از وفات نزاری بسوخت زار دلم