در دیده ام نیامد جز از جهان ملک خاتون غزل 1338

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

در دیده ام نیامد جز روی تو خیالی

1 در دیده ام نیامد جز روی تو خیالی جز قامتش نیامد در چشم ما نهالی

2 هجران به جانم آورد بر حال من ببخشای جانم به طاقت آمد در حسرت وصالی

3 در حسرتم که روزی در خاک پات غلطم ای آب زندگانی گر افتدت مجالی

4 چون چنگم ار نوازی از وصل خویش یک شب یابند دشمنانت چون عود گوشمالی

5 حیران آن دو ابرو پیوسته من ز جانم سرگشته در شب [تار] از جتسن هلالی

6 هر درد را زوالی باشد به روز درمان آخر چرا ندارد هجران تو زوالی

7 سرو بلند بی تو ذوقی چنان ندارد دارد قدت نگارا از لطف اعتدالی

8 خواهم که همچو دامن افتم به پات لیکن ترسم ز من نشیند بر خاطرت ملالی

9 عمری که در جهانم سرگشته همچو پرگار چشمم ندیده باری چون روی تو جمالی

عکس نوشته
کامنت
comment