- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بر نمی تابید شرم او حضور شمع را داشت بزمش چون گهر از خویش نور شمع را
2 آفتابی تا نگردد از نزاکت رنگ یار بیختند از پردهٔ فانوس نور شمع را
3 شوخ چشمان را به بزم عصمت او راه نیست طبع او مکروه می دارد ظهور شمع را
4 از رگ گردن نبیند پیش پای خویشتن دارد امشب ترک مست من غرور شمع را
5 الحق امشب حسن او جویا ید بیضا نمود کرده رخسارش تجلی زار طور شمع را