- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تشنه خود را دمی، لعل تو، آبی نداد خلوت ما را شبی، شمع تو، تابی نداد
2 خواست که از گوشه خواب، درآید به چشم خانه، خیال تو داشت، مدخل خوابی نداد
3 مست شدم بر درش، باز به یک جرعه می حرمت مستی نداشت، داد خرابی نداد
4 آمدمش تشنه لب، بر لب دریای وصل بر لب دریا مرا، شربت آبی، نداد
5 بر سر خوانش شبی، رفتم و کردم سوال هیچ صلایی نزد، هیچ جوابی نداد
6 هیچ دلی در نیافت، نعمت روز وصال تا به فراقش نخست، تاب عذابی نداد
7 نیست متمع کسی، کانچه بدست آمدش در ره شاهد نباخت، یا به شرابی نداد
8 آنکه سر کوی اوست، عین روان را سراب وعده سلمان چرا، جز به سرابی نداد