تشنه خود را دمی، لعل تو، از سلمان ساوجی غزل 114

سلمان ساوجی

آثار سلمان ساوجی

سلمان ساوجی

تشنه خود را دمی، لعل تو، آبی نداد

1 تشنه خود را دمی، لعل تو، آبی نداد خلوت ما را شبی، شمع تو، تابی نداد

2 خواست که از گوشه خواب، درآید به چشم خانه، خیال تو داشت، مدخل خوابی نداد

3 مست شدم بر درش، باز به یک جرعه می حرمت مستی نداشت، داد خرابی نداد

4 آمدمش تشنه لب، بر لب دریای وصل بر لب دریا مرا، شربت آبی، نداد

5 بر سر خوانش شبی، رفتم و کردم سوال هیچ صلایی نزد، هیچ جوابی نداد

6 هیچ دلی در نیافت، نعمت روز وصال تا به فراقش نخست، تاب عذابی نداد

7 نیست متمع کسی، کانچه بدست آمدش در ره شاهد نباخت، یا به شرابی نداد

8 آنکه سر کوی اوست، عین روان را سراب وعده سلمان چرا، جز به سرابی نداد

عکس نوشته
کامنت
comment